سلام خوشگل مامان مهدی جونم خوبی بعد از نه ماه انتظار ما همدیگه رو در تاریخ 89/5/7 ساعت 7 بعد از ظهر در بیمارستانی توی تهران ملاقات کردیم واااااااااااااااااای عزیزم خیلی لحظه ی شیرینی بود همین که اومدی توی دنیای ما صدای گریت تو اتاق پیچید هیچوقت یادم نمیره تا گریه کردی منم گریم گرفت و گریه کردم بعد اوردنت که بوست کنم و من برای اولین بار بوست کردم بعد بردنت بیرون که بابا علی و مامان جونم ببیننت مامان جون میگفت بابایی خیلی نگرانمون بوده همش راه میرفته و برامون دعا و قران میخونده عزیزم این عکسارو توی بیمارستان بودیم بابایی با گوشی گرفته ...