امیدهای زندگی

بدون عنوان

    سلام خوشگل مامان مهدی جونم خوبی  بعد از نه ماه انتظار ما همدیگه رو در تاریخ 89/5/7 ساعت 7 بعد از ظهر در بیمارستانی توی تهران ملاقات کردیم واااااااااااااااااای عزیزم خیلی لحظه ی شیرینی بود همین که اومدی توی دنیای ما صدای گریت تو اتاق پیچید هیچوقت یادم نمیره تا گریه کردی منم گریم گرفت و گریه کردم بعد اوردنت که بوست کنم و من برای اولین بار بوست کردم بعد بردنت بیرون که بابا علی و مامان جونم ببیننت مامان جون میگفت بابایی خیلی نگرانمون بوده همش راه میرفته و برامون دعا و قران میخونده عزیزم این عکسارو  توی بیمارستان بودیم بابایی با گوشی گرفته       ...
15 دی 1392

بدون عنوان

سلام به همه دوستان خوبمون اسم من مهدی و اینم خواهر کوچولوی من یگانه خانومه من عاشق خواهرم هستم و دوستش دارم در ضمن عاشق سی دی های کارتونی و اموزشی ونقاشی هستم خوشحال میشم از وبلاگ من و خواهرم دیدن کنید و برای بهتر شدن اون نظر بدید ...
6 دی 1392
1